داستان موسی و شبان

دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی‌گفت ای گزیننده اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت دوزم کنم شانه سرت

دستکت بوسم بمالم پایکت

وقت خواب آید بروبم جایکت

ای فدای تو همه بزهای من

ای به یادت هی‌هی و هی‌های من…

این نَمَط بیهوده می‌گفت آن شبان

گفت موسی با کی است این ای فلان

===>>>ادامه در ادامه مطلب===>>>